کتابخانه عمومی عطاملک جوینی

قفسه های کتاب کتابخانه عطاملک شهر نقاب به روی همگان باز است!!!

به بهانه روز و هفته معلم

ای معلم

ای معلم، آب بابا نان،اسب بی سوار

مکر آن روباه مکار و دروغ چوپان

تو به من آموختی ای مهربان

ای معلم گر نبودی علم و دانش هم نبود

ای معلم گر نبودی ذهن ها هم هیچ بود

ای معلم گرد گچ، گرما و سرمای همیشه در کلاس

ذره ای هم کم نکرد زآموزشت چونکه ذاتت بی ریاست

یادم آرد روز باران گردش یک روز شیرین

قصه سهراب و رستم، اردشیر بابکان، فرهاد و شیرین

در کنار تو معلم شد برایم نرم و نازک خوب و رنگین

ای معلم مهربانیت سپاس، ای معلم صبر و بردباریت سپاس

ای معلم هیچگاه از ذهن من بیرون نشد

لحظه تصحیح املاء در کلاس

گرچه املایم ضعیف و پر غلط بود لیک تو

چشم های مهربانت عاری است از هر گونه خشم

گاه اما در زمان پرسش و پاسخ کنار تخته رویش سیاه

آن زمان که می پرید از ذهن من خوانده هایم یک به یک

از نگاهت می شدم آگاه ای دل گشته اکنون روزگار من سیاه

یاد دستان گچی و دفتر نمرت بخیر

یاد حاضر غایب و تشویق و تنبیه ها بخیر

ای معلم نقش تو چون ابر باران زا پر جوش و خروش

غرق باران می کند دشت وسیع علم و هوش

ای معلم چوب علمت چون عصای اژدها

می خورد نادانی و نیرنگ و تزویر و ریا

آن زمان که می زدی موی سرت از ته بدان

کودک بیمار تو خوشبخترین بیمار بود

چون تویی مثل تو را همراه داشت

چون معلم اسوه ایثارهاست

ای معلم من زبانم قاصر از توصیف اوصاف شماست

چون که گویند هر معلم شغل او چون انبیاست

شاعر: سعید فیضی

[ پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:شعر معلم، سعید فیضی, شاعر,

] [ 9:23 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

هدیه ای از یک دوست قدیمی!!!

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:شعر گرانی,ارزانی,تاوان عشق,قیمت هر انسان,گرانی,,

] [ 9:30 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

بدون شرح!!!

[ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:بزرگ شدن,مرد شدن,سفر با چمدان,,

] [ 9:28 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

چقدر، زود دیر می شود!!!(قیصر امین پور)

حرف هاي ما هنوز ناتمام

 

 تا نگاه مي كني:

                                                وقت رفتن است

باز هم همان حكايت هميشگي!

پيش از آنكه باخبر شوي

لحظه عزيمت تو ناگزير مي شود

آي....

اي دريغ و و حسرت هميشگي!

ناگهان چقدر زود دير مي شود!

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:,

] [ 10:18 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

سهراب سپهری فرزند پاییز است!!!

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید ...
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ...

قطعه شعری از سهراب سپهری به مناسبت سالروز تولدش15/07/1307

[ سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:تولد سهراب,صدای پای آب,باران,ترانه باران سهراب,کتابخانه عطاملک جوینی,

] [ 15:23 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

شعری زیبا (قاصدک ) از اخوان ثالث تقدیم به کودکان مظلوم سوریه!!!

 

 

 

 

گریه نکن خواهرم که سرنوشت!!!

 

 

 

 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

                                 از کجا وز که خبر آوردی ؟

 

                             خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

 

                          گرد بام و در من

 

                       بی ثمر می گردی

 

                    انتظار خبری نیست مرا

 

                 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

 

              برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

 

            برو آنجا که تو را منتظرند

 

     قاصدک

 

          در دل من همه کورند و کرند

 

            دست بردار از این، در وطن خویش غریب

 

               قاصد تجربه های همه تلخ

 

                  با دلم می گوید

 

                     که دروغی تو ، دروغ

 

                        که فریبی تو. ، فریب

 

                           قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای

 

                             راستی آیا رفتی با باد ؟

 

                               با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

 

                          راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

 

                    مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟

 

             در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

 

      قاصدک

 

             ابرهای همه عالم شب و روز

 

                                           در دلم می گریند.

اميد دارم روزي خواهد آمد كه
با پندار نو : صلح
با گفتار نو : عشق
با كردار نو : دوستي
را در سراسر گيتي شاهد باشيم .

[ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:اشعارزیبا,مردم مظلوم سوریه,ظهورفرج,کودکان سوری,قاصدک,,

] [ 12:57 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

شعری زیبا از سهراب سپهری

پیغام ماهی ها

سهراب سپهری


رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،

آب در حوض نبود.

ماهیان می گفتند:

« هیچ تقصیر درختان نیست »

ظهر دم کرده ی تابستان بود ،

پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد .



به درک راه نبردیم به اکسیژن آب .

برق از پولک ما رفت که رفت .

ولی آن نور درشت ،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،

چشم ما بود .

روزنی بود به اقرار بهشت !!



تو اگر در تپش باغ ، خدا را دیدی ، همت کن!

و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است .



باد می رفت به سر وقت چنار .

من به سر وقت خدا می رفتم ....



مجموعه اشعار سهراب سپهری را ازکتابخانه عطاملک جوینی به امانت بگیرید!!!

[ شنبه 16 شهريور 1392برچسب:سهراب سپهری,پیغام ماهی ها,شعرزیبا,کتابخانه عطاملک جوینی,,

] [ 11:27 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

شعری زیبا از مهرداد اوستا



وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:وفا نکردی,شعری زیبا از اوستا,مهرداد اوستا,اوستا,,

] [ 14:44 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

ما با افتخار روز 24 خرداد در پای صندوق های اخذ رای حاضر می شویم..

 

 

 

وطنم ای شکوه پابرجا

در دل امتحان ( التهاب ) دورانها

 

کشور روزهای دشوار و

زخمی سربلند بحرانها

 

ایستادی به جنگ رو در رو

خنجر از پشت می زند دشمن

 

گویی از ما در نهان بر ما

وطنم پشت حیله را بشکن

 

رگت امروز تشنه عشق است

دل رنجیده خون نمی خواهد

 

دل تو تا ابد برای تپش

غیرعشق و جنون نمی خواهد

 

شرم بر من اگر حریم تو

پیش چشمان من شکسته شود

 

وای بر من اگر نبینم چشم

رو به رویای عشق بسته شود

 

از تب سرد موجهای خزر

تا خلیجی که فارس بوده و هست

 

می شود با تو دل به دریا زد

می شود با تو دل به دنیا بست

نقشه ایران با گلهای لاله؛ نماد شهدا

[ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:انتخابات,رای دادن,24خرداد,ما رای می دهیم,,

] [ 15:30 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

تنهایی،هجران،انتظار

اگر من نقاش اولام دونیانی زندان چکرم،

اولومی- آیرلیقی-حسرتی پشمان چکرم،

اگر من صیاد اولام ، سن کیمین جیران اودونا ،

اوره گی پاره ادیب عشقیوه هیجران چکرم.

                                     
اگر من نقاش باشم دنیا را زندان خواهم کشید،

مرگ – جدایی و حسرت را پشیمان خواهم کشید

اگر من صیاد باشم به خاطر آتش عشق زیبایی همچون تو

قلبم رو پاره کرده و عشقت رو به رنگ هجران خواهم کشید.

......................................................................

 

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟ / تو مدتی است رفته ای ، بیا دلم گرفته است

 نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود / گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است . . .

doaye faraj www.4print.ir  1024x535 اللهم عجل لولیک الفرج با خط نستعلیق

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:تنهایی,انتظار,هجران,شعرترکی,,

] [ 17:17 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

برای لقمه ای نان...

با تشکر از دوستان که این شعر زیبا را به نقل از وبلاگ"ترامن چشم در راهم" توصیه کرده بودند. که با حفظ امانت داری تقدیم احساسات لطیف دوستان می شود.

نه برای لقمه ای نان

گاه می اندیشم

که چه دنیای بزرگی داریم

چه جهان پیراسته ای

ما چه تصویر بهم ریخته ای ساخته ایم از دنیا

در چه زندان عبوسی محبوس شدیم

چه غریبیم در آبادی خویش

و چه سر گردان در شادی و نا شادی خویش

 

آدمیزاد درختی است

                     که باید خود را بالا بکشد

ببرد ریشه خود را تا آب

بی امان سبز شود

                سایه دهد

خویش را با خود نزدیک کند

دگران را با خویش

 

 

کاش می شد همه جا می رستیم

کاش می شد همه جا می بودیم

کاش می شد خود را تقسیم کنیم

بین چندین احساس

بین چندین انسان

بین چندین شهر 

             چندین ملت

 

گاه می اندیشم

که چه موجود بزرگی هستیم

و چه تقدیر حقیری را تسلیم شدیم

و چه تسلیم بزرگی را هستی گفتیم

خوردن و خوابیدن

و خرامیدن و خنیا گری خود را خشنود شدن

 

کاش در کالبدم معده نبود

و گلویم تنها

جای آواز و بیان بود

                 نه بلعیدن نان

 

کاشکی همواره

کسب نان مانند هوا آسان بود

کاش چشم و دل من سیرتر از اینها بود

 

کاش تن پوشم با من متولد می شد 

مثل پر ، با طاووس

مثل پوشینه پشمین، با میش

مثل پولک به تن نرم و لطیف ماهی

کاش بیماری با ما کار نداشت

یا طبیبان همه عیسی بودند

پدرم کاش نمی رفت از دست

نمی افسرد به این زودیها

کاش او این همه فرزند نداشت

 

کاش ما اهل طبیعت بودیم

مادرم باران بود

همسرم در خود من می رویید

کودکانم همه از جنس گیاهان بودند

خوابم ، اندیشیدن

بسترم بال کبوترها بود

کارم آرایش گل بود و پیرایش بید

دوستانم همه افرا، و صنوبر بودند

طلبم از همه جز عشق نبود

و بجز مهر بدهکار نبودم به کسی

خانه ام هر جا بود

کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاستها بود

کاش معنای سیاست این بود

که قفسها را در حبس کنیم

تا نفسها آزاد شوند

کسی از راه قفس نان نخورد

و کبوتر نفروشد به کسی

کاش می شد خود را تبدیل کنیم

گاه یک لقمه نان

گاه یک جرعه آب

گاه یک صفحه کتاب

گاه یک تکه حصیر

گاه یک چشمه در آغوش کویر

گاه هر چیز که هر کس کم داشت

 

کاش من بیشتر از این بودم

با سخاوت تر از این

با طراوت تر از این

آفتابی تر از این

آسمانی تر از این

            و توانا تر

                  عاشق تر

                         دانا تر از این

زندگی رام تر از اینها بود

و به من مهلت و میدان می داد

که شکفتن را تفسیر کنم

 

گاه می اندیشم

که چه دنیای بزرگی داریم

و چه موجود بزرگی هستیم

کاش می شد خود را بالا بکشیم

کاش می شد خود را پیوند زنیم

کاش می شد خود را تقسیم کنیم

کاش می شد خود را تقدیم کنیم

کاش از جنس خدا می بودیم

همه چیز

         همه جا می بودیم

[ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:برای لقمه ای نان,نان و فلاکت,تورا من چشم در راهم,,

] [ 9:30 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

دنیا یالان دنیادی...

 

 

حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی

 

                                                                           حیدر بابا ، دنیا ، دنیای دروغی است

 

 

سلیماندان، نوح دان قالان دنیا دی

                                                                            از سلیمان و نوح این دنیا مونده

 

 

اوغول دوغان، درده سالان دنیا دی

                                                                              بچه داده و به درد گرفتار میکنه این دنیا

 

 

هر کیمسیه هر نه وئریب، الیبدی

                                                                              به هر کی هر چی داده ازش گرفته

 

 

افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی

                                                                            از افلاطون فقط یه اسم خشک و خالی مونده

 

 

حیدر بابا، یارــ یولداشلار دوندولر

                                                                              حیدر بابا، رفقا همشون رو برگردوندن

 

 

                                                                             ( هر کسی به اجبار به طرفی رفت  )

 

 

 بیرــ بیر منی چولده قویوب، چوندل

                                                                           یکی یکی منو تو صحرا گذاشته و رهام کردن

 

 

 

چشمه لریم، چراغلاریم، سوندولر

                                                                               چشمه هام، چراغ هام ،خشک و خاموش شدن

 

 

یامان یئرده گون دوندی، آخشام اولدی

                                                                              بد موقعی خورشید رفت و غروب شد

 

 

دنیا منه خرابهی شام اولدی !

                                                                              دنیا برام مثل خرابه شام شد

 

 

 حیدر بابا ،یولوم سنن کج اولدی

                                                                                 حیدر بابا، راهم از تو جدا شده

 

 

عمروم کچدی، گلممه دیم گج اولدی

                                                                               عمرم گذشت و نیومدم و دیر شد

 

 

هئچ بیلمه دیم گوزللرون نج اولدی

                                                                            هیچ وقت نفهمیدم زیبائیات چی شدن

 

 

بیلمزدیم دنگه لروار، دونوم وار

                                                                           نمی فهمیدم که برگشتنی هست

 

 

ایتگین لیک وار، آیرلیق وار، ئولوم وار

                                                                           گم شدنی هست، جدایی هست، مرگ هست

[ سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:دنیا یالان دنیادی,باباحیدر,برگردان شعر ترکی به فارسی,

] [ 9:3 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

قدر زندگی را بداینم!!!

زندگی

 سیاوش کسرایی

آری

 آری

زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست

گربیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست

Life

By: Siavash Kasraie

Translation: Mohammad Rajabpur

 

Oh, yeah

Oh, yeah

Life is beautiful

Life is an eternally-built fireplace

If lit, you can behold its flame dance from each side

If not, it’s out & its being out is our fault.

بیایید با یکدیگر مهربانتر باشیم!!!

" آی آدمها "

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یکنفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-" آی آدمها "...


و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-" آی آدمها "...

[ دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:آی آدم ها,نمایوشیج,شعرنو,علی اسفندیاری,آی آدم ها که برساحل,کتابخانه عطاملک جوینی,,

] [ 14:7 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]

صفحه قبل 1 صفحه بعد